نقد فیلم The Matrix Resurrections
اگر بخواهیم فیلم Matrix Resurrections را خیلی ساده و در چارچوب یک ژانر تعریف کنیم باید بگوییم ما با یک معجون کمدی، ملودرام، اکشن و البته علمیتخیلی روبرو هستیم که همزمان که یک دنباله است، یک ریمیکس یا بازسازی هم به حساب میآید. بنابراین، شاید هیچ جوره نمیتوان گفت ماتریکس جدید چیست چون رستاخیزهای ماتریکس درست مثل اولین قسمت این فرنچایز که حدود ۲۲ سال پیش پخش شد، پُر از سوالات فراوان است که خیلی راحت نمیتوان برای هر کدام از آنها جواب پیدا کرد.
در واقع لانا واچوفسکی به عنوان نویسنده و کارگردان این قسمت، برخلاف پیشینه فرنچایز، عملاً نخواسته یک فیلم اکشن فلسفی بسازد؛ در نتیجه جایی در آستانه یک کمدی خودآگاه و یک ملودرام قرار دارد. اولین فیلم ماتریکس نگاهی مستکننده به دنیایی از سایبرپانک، فلسفه و اکشنِ هُنگکنگی یا کونگفویی بود که از طریق زیباییشناسی چشمگیر خواهران واچوفسکی به بیننده هدفش اراٍئه میشد؛ حالا قسمت جدید ماتریکس همه آن مُعرفهای سهگانه اول را دوباره باهم ترکیب کرده، اما مشکل این است که وقتی یک بار این ترفند جادویی را دیدهایم، خیلی سخت میشود که دوباره با مدل ضعیفتر آن شگفتزده شویم.
مشکل عمده قسمت جدید ماتریکس این است که سعی میکند خود را در نوستالژی غرق کند؛ در واقع فیلم این احساس را برای مخاطب قدیمی خود تداعی میکند که یک دژاووی غیر قابل توصیف است که قسمت اول فرنچایز را مجدداً راهاندازی میکند، تا نسل جوان و تنبل معتاد به اینترنت و گوشیهای هوشمند بدانند سوژه اصلی این مجموعه فیلم چه بوده است. در این بین، صحنهپردازی توسط شخصیتهای تک بعدی جدید پُر میشود که کُنشهایشان در سطحی باقی میماند که از رشد آنها میکاهد.
تولید یه دنباله سینمایی بدون اولویتهای درست داستانی، یا بدون تدارکات روایی ظریف، مثل گرفتار شدن در یک باتلاق است، و حالا رستاخیزهای ماتریکس چیزی شبیه به چنین موردی است. برای مثال: مبارزه نئو با مامور اسمیت در اولین فیلم ماتریکس خیلی هیجانانگیز بود، اما چرا؟ چون به وضوح توضیح میداد که هر دو مرد چه کسانی هستند و چه کاری میتوانند انجام دهند، و اساسا قوانین درگیری بین این دو چیست. بنابراین، فیلم اول فرنچایز ماتریکس بر روی چنین پایه محکمی داستانش را بنا کرد، اما در «رستاخیزها» نه پایه فیلمنامه وجود دارد و نه روبنای کارگردانی.
در حالی که چارچوب فیلمنامه قسمت اول ماتریکس ملغمهای از نقل قولهای پُست مدرن در پوشش فلسفی بود. اما قسمت جدید آن خیلی شیک همه این موارد را به باد شوخی گرفته و آن را به میدان یک کمدی آگاهانه میکشاند. البته اجرای این سبک فیلمنامه در 30 دقیقه شروع فیلم واقعا جواب میدهد، چون لذتبخشترین قسمت کار تقریباً همین لحظات است که عملا شبیه یک کمدی بحرانی «اگزیستانسیال (هستیگرایی)» با طعم آثار «چارلی کافمن» است. اما این شیوه روایت از میانه کار به بعد کاملا مخاطب را گیج میکند
جدای از این، بعد از موفقیت سهگانه ماتریکس، شاید سادهترین انتظار مخاطب از یک دنباله جدید برای این فرنچایز، دیدن چند صحنه اکشن خوب و جذاب باشد، اما چرا؟ چون اکثر طرفداران، سهگانه ماتریکس را با لحظات اکشن جاهطلبانه آن به خاطر میآورند، اما متأسفانه غافلگیرکنندهترین و شاید مهلکترین نقص قسمت جدید ماتریکس، فقدان خیرهکننده همین جاهطلبی و ظرافت فنی در سکانسهای اکشن است. برای مثال: در مقایسه با سه گانه اصلی، صحنههای تیراندازی، مبارزات تن به تن، و تعقیب و گریزهای مختلف، به غیر از سکانس پایانی، به طرز عجیبی بد فرم و حتی فراموش شدنی به نظر میرسند.
این کمبود به وضوح دلایل مختلفی دارد، اما شاخصترین آنها بدون شک نبود یک طرح مناسب برای اجرای اکشنها است. در واقع اصولی که سه قسمت اول را به یک اکشن زیبا بدل کرده بود، در The Matrix Resurrections وجود ندارد، و متأسفانه لانا واچوفسکی نتوانسته این خلاء را با چیز مناسبی جایگزین کند. در نتیجه تدوین سریع و نماهای فشرده و نزدیک یکی از شاخصترین ضعفهای صحنههای اکشن است. در کنار ضعف ساختاری سکانسهای اکشن، ذکر یک نکته ضروری است و آن اشاره به شخصیت شرور داستان است.
در ضعیفترین لحظات سهگانه اصلی ماتریکس، مخاطب از بازی سرگرمکننده و اغراق آمیز هوگو ویوینگ در نقش مامور اسمیت بهرهمند میشد، اما وقتی تایید شد که ویوینگ در قسمت جدید حضور ندارد، این خبر خلأ بزرگی را با خودش باقی گذاشت. با این حال، انتخاب جاناتان گروف به عنوان نسخه جدیدی از اسمیت، حداقل یک انتخاب محکم به نظر میرسید، در حالی که گروف به وضوح از بازی خودش روی این شخصیت شرور لذت میبرد، اما جای تعجب نیست که نمیتواند به تصویر منحصربفرد ویوینگ از این شخصیت نزدیک شود.
اما در کنار این فستیوال نکات ضعف، بارقههای امیدی نیز در Matrix Resurrecciones وجود دارد که آن را به یک فیلم قابل دفاع بدل میکند. شاخصترین بارقه امید فیلم رابطه گرم و عاشقانه کیانو ریوز و کری-ان ماس در نقش نئو و ترینیتی است. در نتیجه همین پیوند، این فیلم یک اثر بلاکباستر واقعا رمانتیک است.The Matrix Resurrections در سومین پرده خود تبدیل به یک فیلم سرقتی میشود، اما نئو و گروه پرخاشگرش که متشکل از انسانهایی جنگجو هستند، برای سرقت یک اثر هنری چند میلیون دلاری یا هارد دیسک فلجکننده دولت، برنامهای ندارند. در عوض، آنها به دنبال یک عشق واقعی هستند.
ترینیتی و نئو همیشه قلب فیلمهای ماتریکس بودهاند. علاوه بر این، عشق آنها همواره یک موازنهی سهگانه بوده است، موازنهای که هم نسبت به اکشن هیجانانگیز فرنچایز وجود داشته، هم به ایدههای هولناک آن متصل بوده، و هم چاشنی سرگرمی کار بوده است. حالا در «رستاخیزهای ماتریکس این به معنای واقعی کلمه عنصر اصلی داستان است. بنابراین آخرین نسخه The Matrix برای نئو و ترینیتی ساخته شده است. در واقع لانا واچوفسکی به ما اجازه میدهد هر دو آنها را به یک اندازه احساس کنیم. و هنگامی که او اجازه میدهد عشق آنها دلیلی برای به زانو درآوردن یک سازه بردهدار باشد، به ما یادآوری میکند که این اثر یک فیلم اکشن عاشقانه است.
در کنار این نکته قوت، دیگر مزیت قسمت جدید ماتریکس وجود یک معمای جدید در دل داستان است. در واقع برخلاف دو دنباله قبلی The Matrix Resurrections یک عنصر کلیدی دارد که در فیلم اول شبیه به آن را کاملاً دوست داشتیم. این عنصر چیزی نیست جز این که فیلم جدید رمز و راز را به این فرنچایز برمیگرداند و باعث میشود تقریباً بلافاصله پس از شروع فیلم سؤالات زیادی پیرامون کار بپرسید. در سال 1999، شما این سوال را مطرح میکردید که «ماتریکس چیست؟» و در سال 2021، یکی از سوالات اصلی این است که «نئو به چه شکلی به ماتریکس بازگشته است؟» وجود این معما یکی از دلایل دنبال کردن و سرگرمکننده بودن این فیلم است.
پرده پایانی جذاب و اکشن فیلم نیز دلیل دیگر برای دوست داشتن فیلم است. در حالی که سکانسهای اکشن فیلم به طور کلی از استاندارد تعیینشده توسط سهگانه ماتریکس فاصله زیادی دارند، اما اوج کار کاملاً دیوانهکنند است، چرا که حداقل تلاش میکند تا پایانی را که شایسته این فرنچایز است ارائه دهد. در نبرد نهایی، لانا واچوفسکی با هر ترفندی که برایش باقی مانده، از درگیریهای تن به تن با اسلحه و کار سیمی با تعقیب و گریز موتورسیکلتها و چیزهای دیگر، سعی میکند مخاطب را با یک اکشن دیدنی، به معنی واقعی کلمه سرگرم کند. بنابراین، این پایان منجر به یک صحنه پیروزمندانه میشود که به نظر نقطه پایان مناسبی برای کل فرنچایز است.
در پایان باید گفت این فیلم کامل نیست، اما من دوست دارم از این اثر به عنوان یک دنباله سرگرمکننده و خودآگاه یاد کنم، چرا که این فیلم هم نوستالژی را نشانه رفته و هم ایدههای جدیدی را دنبال کرده که جای ستایش دارد. به طور کلی در این فیلم ایدههای کاملاً درستی وجود دارد (به ویژه در مورد کمبود خلاقیت هالیوود)، اما اجرای این ایده دچار نقص است، و شاخصترین نقص عدم وجود یک منطق در فیلمنامه است. اما همین عدم وجود منطق، باعث شده این فیلم یکی از عجیبترین و جذابترین دنبالههایی باشد که تا به حال ساخته شده.
بیشتر بخوانید :
دیدگاهتان را بنویسید