بررسی بازی The Last Campfire
اگر بخواهم در یک جمله The Last Campfire را توصیف کنم، میگویم این بازی توی دل برو است. بازی موقع تجربهاش حس دلنشینی به آدم میدهد و با پازلهایی که دارد ۵-۶ ساعتی درگیرتان نگه میدارد. اما چه چیزهایی باعث شدهاند تا جدیدترین ساخته هلو گیمز انقدر جذاب به نظر برسد.
شما با شروع بازی، پا در دنیای رنگارنگی میگذارید که هر گوشهاش زیبایی جذاب خاص خودش را دارد. سازندگان بازی، قدر رنگها را خوب میدانستند و با استفاده از این موضوع توانستهاند به محیطهای جذاب و منحصر به فرد زیادی شکل دهند.
جالبتر اینکه جهان زیبای بازی صرفا یک نقاشی زیبای تو خالی نیست. اگر در آن گشت و گذار کنید، نه تنها زیباییهای بیشتری چشمتان را نوازش میدهند، بلکه آیتمهای مهم بیشتری هم پیدا خواهید کرد که هم به داستان معنای بیشتری میدهند، هم ارزش جهانی که سازندگان طراحی کردهاند را دو چندان میکند. فقط ای کاش برخی مشکلات پرفورمنسی و باگهای ریز و درشت، چهره زیبای بازی را مخدوش نمیکردند تا ما با بخش بصری بینقصتری طرف بودیم.
با این حال، جهان The Last Campfire تاثیر زیادی هم روی جریان گیمپلی دارد که به خاطرش میشود از این ایرادات سطحی چشمپوشی کرد. به نوعی میتوان گفت که هلو گیمز از جهان زیبایی که خلق کرده به درستترین شکل ممکن استفاده کرده.
به طور کلی نحوه پیشرفت در مراحل The Last Campfire اینطور است که شما در محیط به بازی یک در بسته میخورید و کلید باز کردنش، در آن سوی دیگر نقشه جای گرفته. حالا شما برای پیدا کردن این کلید، با کلی در بسته و پازل دیگر هم رو به رو میشوید که برای پشت سر گذاشتن هر کدام از آنها نیز باید زمان زیادی را صرف کنید.
این مدل طراحی مراحل، برای گیمرهایی که بازیهای مترویدوانیایی یا حتی آثاری مثل رزیدنت ایولهای کلاسیک را تجربه کردهاند خیلی آشناست. به طور کلی شما مدام در حال گشت و گذار در محیط برای باز کردن مسیرتان هستید و آنقدر در این راه باید از پس پازلهای مختلف برآیید که اصلا گیمپلی بازی برای یک لحظه هم خسته کننده نمیشود.
خوشبختانه پازلهای The Last Campfire هم از کیفیت و طراحی خیلی خوبی برخوردارند و برخلاف اتفاقی که برای اکثر بازیهای پازل محور میافتد، این مورد به پاشنه آشیل اثر جدید هلو گیمز تبدیل نشده. در پازلهای بازی، به هیچ عنوان شاهد تکرار مکررات نیستیم و با ورود به هر یک از آنها، شاهد چالشهای جذابی هستیم که با یک نگاه درست به طراحیشان، میتوان خیلی سریع راه حل را پیدا کرد.
با این حال، چیزی که به نظر من میتوانست جلوه بهتری به تمام این بخشها بدهد، یک موسیقی جذاب بود. متاسفانه برعکس کارگردانی هنری ماهرانه، طراحیهای زیبا، و همچنین گیمپلی درگیر کننده The Last Campfire، بازی چندان موسیقیهای تاثیرگذاری ندارد. البته منظورم این نیست که موسیقیهای بازی بدند. نه، اتفاقا برخی اوقات شاهد پخش شدن قطعات خوبی در جریان بازی هستیم.
ولی در کل جنس موسیقیهای The Last Campfire، از آن دست موزیکهایی نیست که در ذهنتان حک شوند و تا چند روز همانجا گیر کنند. نه، اتفاقا موسیقیهای The Last Campfire خیلی سریع از یاد میرود و شاید بعد از بلند شدن از پای تجربه بازی، حتی نتوانید ریتم یکی از آنها را خوب به یاد آورید.
اما خوشبختانه چیزی که در سوی مقابل تار و پود بازی را به هم وصل میکند، قصه The Last Campfire است. قصهای تکراری «امید» که این بار هلو گیمز به شیوه خودش آن را بازنویسی کرده و با تعلیقها و راز و رمزهایی که در روایت آن گذاشته، کاری میکند که تا آخرین لحظه پای بازی بنشینید و برای فهمیدن پایان آن انتظار بکشید.
همه اینها در کنار هم از The Last Campfire یک تجربه شگفتانگیز و دوست داشتنی ساختهاند. واقعا ایراد خاصی به بازی وارد نیست و اگر نگویم که از تکتک ثانیههایی که موقع تجربه The Last Campfire داشتم لذت نبردهام، دروغ گفتهام. The Last Campfire یک بازی پازل محور، منصفانه، هنری، زیبا و دوست داشتنی است که قطعا در لیست آثاری که پیشنهاد میکنم امسال بازی کنید قرار میگیرد. بنابراین، اگر دنبال یک بازی کوچک و جمع جور میگردید که حس خوبی به شما هدیه دهد، The Last Campfire یکی از بهترین گزینههاست.
بیشتر بخوانید :
دیدگاهتان را بنویسید