بررسی بازی Marvel’s Guardians of the Galaxy
نگهبانان کهکشان در این بازی، دقیقا به همان اندازهای که در فیلمها دیده بودیم ساختارشکن، روانی و در عین حال دوستداشتنی هستند. همه چیز از همان دقایق اول طوری برنامهریزی شده تا مخاطب درجا وارد فاز موسیقی دهه هشتادی رولینگ استونز و کنترل سفینه نگهبانان کهکشان شود. اینجا نه خبری از ورود یک شخصیت جدید مثل کامالا، یک مقدمه شلوغ و بیربط شبیه به بازی اونجرز و نه یک روکش بیارزش از فیلمهاست. اقتباس ایدوس مونترال از نگهبانان کهکشان، یک اقتباس وفادار اما در عین حال اوریجینال و جسورانه است.
با این که همه تکنفره بودن بازی در هنگام رونمایی ناراحت بودند و عقیده داشتند که بازی باید قابلیت کوآپ داشته باشد، اما به نظر من بزرگترین ریسک سازندهها در این نقطه اتفاق افتاده است. تصمیم بزرگی که نگهبانان کهکشان را برخلاف بازی اونجرز به یک بازی کاملا تکنفره و با فقط یک شخصیت قابل بازی تبدیل کرده، یکی از بهترین تجربههای تکنفره داستانی را در سال اخیر ساخته است و به بازی اجازه تنفس داده است. در عوض، بازی یکی از بهترین و شخصیترین داستانها را در بین عناوین کامیکی دارد که در نوع خودش خاصترین اقتباس نگهبانان کهکشان را در دنیای ویدیوگیم ساخته است.
نه استارلرد بازی شبیه به کریس پرت است و نه صداپیشه راکت راکون قرار است جای بردلی کوپر فیلمها را بگیرد. گروت بیشتر از قبل جمله معروف I am Groot خود را تکرار میکند و گامورا و درکس هیچ شباهتی به نسخههای فیلمیشان ندارند. با این حال بازی نگهبانان کاری میکند تا از همان دقایق اول عاشق شخصیتها، دنیا و شیمی بین آنها شوید.
بازی آنقدر جسارت دارد که با این که گستردگی و تنوع بازی اونجرز را در مبارزات یا لوکیشنها ندارد، اما به عنوان یک محصول نیمه مستقل، عملکردی استثنایی دارد. قصه دقیقا از میانه راه شروع میشود و بیشتر از هر چیزی من را یاد جسارت اینسامنیاک گیمز در اقتباس Marvel’s Spider-Man انداخت. دقیقا مشابه همان داستان که پیتر پارکر و اسپایدرمن را از میانه راه زندگی حرفهایشان به ما نشان میداد، بازی نگهبانان کهکشان هم اصلا ریسک مقدمهچینیهای طولانی را قبول نکرده و یک راست سراغ قصهگویی دیوانهوارش میرود.
بخش مهمی از قصه نه در کاتسینها، بلکه در حین گشت و گذار اتفاق میافتاد. شخصیتها مدام با یکدیگر صحبت میکنند و حتی اگر همه آنها یک جا حضور نداشته باشند، کماکان در صحنه حضور دارند. بازی رگههایی هم از بازیهای نقشآفرینی دارد و البته به انتخابهای بازیکن احترام میگذارد. انتخابهایی که بعضا سطحی و بعضا عمیق هستند و خودتان میدانید که شدت سطحی یا عمیق بودن در دنیای نگهبانان کهکشان چقدر میتواند آوانگارد و عجیب ظاهر شود. اگر بخواهم حس قصهگویی بازی را در یک تعریف کوتاه خلاصه کنم، بازی Guardians of the Galaxy شبیه به یک نسخه اکستندد کات ۱۵ ساعته از فیلمهای آن است؛ فیلمی که نه جیمز گان آن را کارگردانی کرده و نه بازیگرهای معروف خود را دارد اما همچنان بینظیر و بیرقیب ظاهر میشود.
نکته مهم بعدی در مورد بازی Guardians of the Galaxy، موسیقی است. نقش موسیقی در بازی آنقدر مهم است که بازی از همان اول با یکی از آهنگهای رولینگ استونز شروع میشود و وایب دهه هشتاد خودش را تا انتها هم حفظ میکند. موسیقیها لزوما معنی خاصی ندارند اما وقتی که مناسبتی پخش میشوند، بازی را حتی از آن چیزی که هست رنگیتر میکنند و جدا شدن از دنیایش را سختتر میکنند. به طور کلی، بازی از نظر بصری شبیه به یک تابلو نقاشی زیباست که شبیه به آن را حداقل در بازیهای چند سال اخیر ندیدهاید. شاید بعد از فیلمهای Guardians of the Galaxy، تنها محصولی از مدیومهای تصویری که میتواند کاری کند که مشتاقانه بخواهید دنیای نگهبانان کهکشان را بخوانید، همین اقتباس ایدوس مونترال است.
نگهبانان کهکشان نه اولین و نه بهترین بازی مارول گیمز در این چند سال است، اما به نظر من تاثیر خودش را فراتر از دنیای بازیهای مارول، روی تمام بازیهای داستانی میگذارد. در دنیایی که بازیهای تکراری مثل نقل و نبات عرضه میشوند (که البته خودمان هم آنها را بازی میکنیم و لذت میبریم)، تجربه بازیهایی که میخکوبمان کنند، به شدت نادر است.
بازی Guardians of the Galaxy یکی از همین بازیهای استثنایی است. عنوانی که برخلاف سابقه خراب استودیوی خواهرش یعنی کریستال داینامیکس با پروژه ناتمام Marvel’s Avengers، یک بازی کامل است. عنوانی کاملا پولیششده، ریسکپذیر و البته متفاوت که ارزش قیمت ۶۰ دلاریاش را حتی بدون بخش چندنفره و ارزش تکرار نسبتا پایینش دارد. بازی نگهبانان کهکشان شاید با این هدف ساخته نشده اما یک پیام محکم به کسانی است که میگویند بازیهای داستانی ایده ندارند یا ما حتما به ایدههای عجیب و غریب جدیدی نیاز داریم تا ویدیوگیم را نجات دهند.
بیشتر بخوانید :
دیدگاهتان را بنویسید