بررسی بازی Maneater
Maneater از جایی آغاز میشود که شما در قالب یک کوسه ماده به گشت و گذار میپردازید و پس از شکار شدن توسط یک شکارچی، بچه شما به آب انداخته میشود و سپس شما کنترل این بچه کوسه ماده را برعهده خواهید گرفت. هدف شما اینست که بزرگ و بزرگتر شوید تا بتوانید انتقام مادر خود را از آن شکارچی بگیرید. باید برای این راه تمرین و تلاش کنید و در جهان باز بازی، دست به انجام ماموریتهای مختلف بزنید و به قدرتهای جدیدی دست پیدا کنید.
بازی Maneater را میتوان یک عنوان جهان باز تعریف کرد و آن را همانطور که زیرتیتر این مطلب گفته به یک GTA در اعماق آبها تعمیم داد، اما باید خاطرنشان کرد که هر دوی این بازیها جهان باز هستند اما این کجا و آن کجا! در واقع Maneater پر از ایدههای ناب و پتانسیلهای نابتری است که به خاطر کوچک بودن استودیوی سازنده و احتمالا کمبود بودجه، همگی در سطح ایده خام باقی ماندهاند و نتوانستهاند تبدیل به یک ایده باشکوه بشوند. اساسا بازی هم به عنوان یک بازی مستقل با قیمتی کمتر از سایر بازیها عرضه شده و از همین رو میتوان وجود این نقصها را درک کرد اما خب بیشتر از حس «درک» برای من حس «ناراحتی» به وجود آمد که چرا این عناصر جذاب اینچنین مغفول باقی ماندهاند.
همانطور که پیشتر ذکر شد، بازی Maneater تقریبا یک بازی رئال است و سبکی مستندگونه را پیش میبرد. در واقع میتوان گفت بازی به نوعی یک Mockumentary است (سبکی در فیلمسازی که به آن میتوان عبارت شبه مستند را اطلاق کرد) با این ویژگی که عنصر طنز در آن به کرات نهفته است. بازی سعی میکنید که جهان خودش را دست بیندازد و از آنجایی که قهرمان بازی یک کوسه است و توان تکلم ندارد و محیط بازی نیز اکثرا در زیر آبها و سکوت کامل میگذرد؛ وظیفه این طنازی به عهده راوی بازی گذاشته شده است.
کریس پرل به عنوان راوی بازی نقش مهمی را در حوصله سربر نشدن بازی ایفا میکند. او که با صداپیشگی در بازیهای ویدیویی هم غریبه نیست و کارش را نیز در آثاری چون ریک و مورتی به خوبی اثبات کرده است (کریس ایفاگر صدای جری، پدر خانواده است) در Maneater نقش «تریپ وستهاون» را دارد. مردی که مثلا در حال روایت یک ریالیتی شو به اسم Maneaters vs. Sharkhunters است و سعی میکند صدای افرادی که معمولا روی مستندها صحبت میکنند را تقلید کند و آنها را دست بیندازد. او اطلاعات مسخره و مضحکی به گیمر ارائه میدهد و توانسته به خوبی اتمسفر طنز بازی را حفظ کند.
کاراکتر اصلی در Maneater یک کوسه است و کوسهها هم چیزی جز آروارههایشان برای حمله ندارند، از همین رو عمده حرکات بازی پیرامون گاز گرفتن میگذرد و گاهی بالهها و دم کوسه نیز به کار میآید. شما در طول مراحل بازی میتوانید آبزیان کوچک را بخورید تا نوار سلامتیتان پر شود. اکثر ماموریتهای بازی رفتن از نقطه A به نقطه B و شکار یک سری آبزی و یا شکارچیان انسان است؛ گاهی مواقع نیز باید گنجهایی را در زیر آب پیدا کنید که در این حالت بازی خلق و خوی پلتفرمری به خود میگیرد.
شما در حملاتی که به دیگران دارید میتوانید خودتان را از آب به بیرون هم پرتاب کنید؛ در واقع تنها راه حل برای منهدم کردن قایق شکارچیهای انسان همین مساله است. برای موجودات زیر آب اما ماجرا فرق میکند و شاخ به شاخ شدن با آنها استراتژی خاص دیگری میطلبد. به جز مواردی که در ماموریتهای اصلی بازی با آنها طرف هستید، گاهی موجودات دیگری نیز سر و کلهشان پیدا میشود که با شکست دادن آنها میتوانید امتیازهای خاصی بگیرید و تواناییهای خود را بیشتر کنید. تمساحهای غول پیکر، کوسه سفید، نهنگها، نیزه ماهیها و… تنها چند جمله از این موارد هستند که شکست دادن برخی از آنها چالشهای بسیار زیادی به همراه دارد.
متاسفانه تواناییهای که در طول بازی به دست میآورید آنچنان به کارتان نمیآیند و در نهایت شما باز هم در حال گاز گرفتن و تنه زدن به دیگران هستید. اساسا یک کوسه کار خاص دیگری نمیتواند بکند و بازی هم قرار نیست که یک اثر تماما فانتزی بشود. همینکه شما در بازی میتوانید به خشکی هم بپرید و چند ثانیهای روی ماسههای ساحل برای خودتان بپلکید و آدمها را هم قلع و قمع کنید، خودش ته فانتزی در این بازی است. بازی تا جایی که یک کوسه جا داشته! از آن کار کشیده و سعی خودش را کرده تا در گیم پلی متنوع ظاهر شود ولی در نهایت به خاطر ماهیت کاراکتر اصلی و محدودیتهای آن، بازهم به بنبست خورده است.
عنوان Maneater خیلی زود خسته کننده و تکراری میشود. ابتدای بازی بسیار کسل شروع شده و پس از آنکه بازی کمی تا قسمتی روی ریتم میافتد بازهم به سرعت افت پیدا میکند. سازندگان تمام ورقهای خود را در همان میانه بازی رو میکنند و هرچه بازی به سمت انتهای خود پیش میرود، لوستر و بیمزهتر میشود. کشتن ده شکارچی بزرگ و انتقام نهایی که قهرمان داستان در نظر دارد هدف خوبی برای بازی است اما برای یک گیم پلی ده الی دوازده ساعته کافی نیست و در آن خلاقیت چندانی دیده نمیشود.
ناگفته نماند گرافیک بازی نیز ناامیدکننده است و از آنجایی که بازی میتوانست بسیار چشمنواز باشد (محیط زیر آبها و ساحل و…) این مساله بسیار ناراحت کننده است. گرافیک بازی حتی به دو نسل قبل بیشتر شباهت دارد تا یک بازی امروزی و واقعا چنگی به دل نمیزند. کافی است به انسانها و سایه پردازیها و نورپردازیها و حتی حرکات خود کاراکتر اصلی دقت کنید تا نهایت بیدقتی و ناظرافتی! را در آن حس کنید.
بیشتر بخوانید :
دیدگاهتان را بنویسید