نقد فیلم Dune
فیلم Dune در آیندهای خیلی دور اتفاق میافتد، زمانی که جهان شناخته شده توسط یک سیستم فئودالی از خاندانهای بزرگ اداره میشود. آنها توسط یک امپراتور قدرتمند رهبری میشوند که قدرتش به استخراج یک ادویه به نام اسپایس بستگی دارد. این ماده مخدر تولید شده به طور طبیعی همه چیز را از سفر سریعتر از نور گرفته تا طولانی شدن عمر افراد ثروتمند و قدرتمند تا قدرتهای ذهنی فوقالعاده برای عده معدودی را امکان پذیر میکند. تنها جایی که این ادویه روانگردان در این کیهان برداشت میشود، سیاره غیر مهماننواز آراکیس است، جایی که خاندان آترئیدها به دستور امپراتور به آنجا فرستاده شدهاند تا به عنوان مباشرین سیاره خدمت کنند.
به طور کلی، فیلم Dune داستان پل آتریدس ، وارث خاندان آتریدس و پسر دوک لتو (اسکار آیزاک) را دنبال میکند که خانوادهاش توسط دشمنان خیانتکار مورد حمله قرار میگیرند و بنابراین شخص او برای زنده ماندن مجبور میشود در سیاره آراکیس سرگردان شود. در همین میان فریمنها، ساکنان بومی آراکیس، از یک پیشگویی باستانی صحبت میکنند که در انتظار تحقق است، و اینجاست که پل متوجه میشود که سرنوشت او در میان همین تپههای شنی ناخوشایند و نابخشودنی این سیاره ادامه خواهد داشت.
همچنین لازم به ذکر است که شاید این فیلم از منظر اتمسفر، لحن و فضاسازی به اندازهای شبیه به اربابحلقههای پیتر جکسون و جنگستارگان جورج لوکاس باشد، اما منظره اصلی و حاکم بر فیلم تلماسه بیشتر به فیلم مشهور استنلی کوبریک یعنی دوهزارویک: یک ادیسه فضایی شبیه است، در واقع چه در فیلم ویلنوو و چه در آن فیلم تصاویر سفینههای فضایی آیندهنگر به سبکی آهسته اما با شکوه آشکار میشوند، که این جهانسازی بین این دو فیلم مشترک است.
همانطور که در بالا گفته شد، این فیلم از منظر کلی یک فتح و پیروزی است؛ ولی فتحی است که به شدت با تلفات روبرو است. اما علت شکلگیری این تلفات چیست؟ مشکل این است که رمان اصلی چیزهای بسیار بیشتری به نسبت فیلم ارائه میدهد. در آثار هربرت، حکایت مبارزه بین خیر و شر صرفاً نمای جذابی است که در پس آن مسائلی وجود دارد که بسیار فراتر از فرمول یک اپرای کیهانی است. رفتارها و کُنشهای موجود در رمان «تلماسه» از جمله، دسیسههای وحشیانه سیاسی و تجاری، تعصب مذهبی و بهره برداری از محیط طبیعی، چیزی است که در مرکز رمانها قرار دارد. این رفتارها و کُنشها گزارهای است که در آن تأملات فلسفی در مورد جبرگرایی، ماهیت انسان و اسطوره جاودانه اسلام و مسیحیت یعنی «منجی» را پیدا خواهید کرد.
اما فیلمنامه Dune در نهایت، حاوی داستانی است که حتی شخصیتهای مثبت به رهبری شخصیت مرکزی پل (Timothée Chalamet) تاریکی زیادی در خود دارند. بنابراین، تفسیر و عمقی در پس شخصیتها نهفته نشده، و یا اگر تفسیری هم بوده است متأسفانه چیز زیادی از آن در فیلم باقی نمانده است. سازندگان با داشتن انتخابی در مورد اینکه چه چیزی را ذخیره کنند: عمق یا یک داستان واضح؛ دومی را انتخاب کردند. در نتیجه، اکثر اعضای بازیگران ستاره این فیلم کار زیادی در اینجا ندارند و تمام کاستیهای فیلمنامه باید با جذابیت و کاریزمای آنها جبران شود.
در همین حال، شالامی بدون شک بهترین عملکرد دوران جوانی خود را در نقش پل ارائه میدهد. ظریف و مطیع، با حفظ رفتار سلطنتی، او مرد جوانی است که بار انتخابی بودن را میفهمد. او میداند که مسیر سفر قهرمان شدنش با خون دیگران هموار خواهد شد. در واقع، فیلم ایده «مسیح» یا منجی را به گونهای مورد واکاوی قرار میدهد که هیچ فیلم ژانری دیگر در این مقیاس آن را ندارد، البته فیلم تمرکز چندانی بر شخص یا مفهوم منجی و اینکه اعتقاد به چنین شخصیتی میتواند برای یک فرد و گروه چه خاصیتی داشته باشد، ندارد.
دو فیلم آخر ویلنوو، Arrival و Blade Runner 2049 دارای هستههای احساسی قوی با بازدهی بسیار موثر بودند، اما یکی از بزرگترین مشکلات این فیلم فقدان طنینانداز و ناامیدکننده همین موضوع است. علیرغم اینکه بخش اعظم فیلم حول محور پل آتریدیس و خانواده اوست، اما در اینجا چیزهای بسیار کمی وجود دارد که برای خلق عمق شخصیت ارائه شود، بنابراین همین شکاف باعث میشود فیلم نتواند واقعاً قلب و همچنین ذهن مخاطب را درگیر شخصیتهای خود کند. درست نیست که Dune را توخالی بنامیم، اما در پایان ممکن است مخاطبان احساس کنند که آنقدرها به پل یا تلاش او اهمیت نمیدهند.
در واقع فیلمنامه Dune داستانی متراکم از معرفی یک کیهان عظیم با امتداد طولانی سکوت و تصاویر بیشماری از بیابان است که داستان اصلی آن با دقت و بدون عجله در پایان فیلم به امید تولید چند دنباله باز میشود. بنابراین، جایی که فیلمنامه نویسها نمیتوانند فیلم را نجات دهند، کارگردان به کمک آنها میآید. ویلنوو شاید بزرگترین تصویرساز سبک علمیتحیلی در سینمای معاصر باشد. او در این اثر همراه با فیلمبردار گریگ فریزر و طراح صحنه، پاتریس ورمت بار دیگر تصویری هیجان انگیز و بسیار واضح از دنیای آینده خلق میکنند.
برای مثال من نمیدانم چه چیزی را بیشتر دوست داشتم: بازدید از قبرستان خانواده آتریدیس که شبیه به زنده شدن طرحهای نقاشان عاشقانه تاریخ است یا اولین ملاقات با کرم هیولایی ساکن صحرا، یا بهتر است بگوییم چشم انداز باشکوه پایتخت آراکیس که توسط خورشید در حال سوختن است. به نظر برای ویلنوو، دانستن اینکه عموم مردم با دهان باز به تماشای آثار او می پردازند، کافی نیست. تماشاگر هنگام بازدید از «تلماسه» باید احساس کند که شن بین دندانهایش خرد میشود، آفتاب پوستش را میسوزاند، گوشها از غرش اورنیتاپتور (سواری بالزن) پاره میشود و سوراخهای بینی از عطر شیرین ادویهای چون اسپایس پُر میشود. این یعنی غوطه وری کامل در جهان یک اثر!
اما چنین رویکردی برای انتقال حس بزرگ مقیاس در رمان ضروری است، شاید فیلم به ذکر سیستمهای پیچیده سیاسی، فرهنگی، مذهبی، بوم شناختی و اجتماعی که در داستان هربرت به هم متصل شدهاند، به درستی نمیپردازد. اما لحن منحصربهفرد Dune هدف دیگری را دنبال میکند، زیرا فیلم بهدنبال این است که خود را بهعنوان یک فرنچایز جدید در حوزه فانتزی شلوغ تثبیت کند. ویلنوو انگار میخواهد فیلم را به عنوان یک بازی تاج و تخت یا ارباب حلقهها جدید قرار دهد، بنابراین بیشتر زمان پخش را با سرمایهگذاری در این دنیای جدید عجیب و غریب، تمرکز کردن بر جزئیات غنی و حرکت دادن داستان در میان فرهنگها و مکانهایی که همه تفاوت آن را احساس میکنند، صرف کند.
در فینال فیلم به ما اطمینان داده میشود که همه چیزهایی که تا به حال دیدهایم، فقط پیش درآمدی برای داستان درست و اصلی است. باید امیدوار بود که «تلماسه» آنقدر در سینماها درآمد داشته باشد که برادران وارنر بتواند به ساخت دنباله آن چراغ سبز نشان دهد. البته اخیرا یکی از سران برادران وارنر این چراغ سبز را داده است، اما منتظر ماند و دید به این وعده جامع عمل پوشانده میشود یا خیر. در غیر این صورت فیلمنامه Dune حکم یک قسمت پایلوت یا آزمایشی را دارد که منتظر دیده شدن و شروع اصلی است.
مهارت سبک ویلنوو ناگفته نماند، اما مهارت کارگردانی او بسیار فراتر از توانایی او در ایجاد یک تصویر زیبا است؛ کنترل لحن و توانایی او برای به ارمغان آوردن بهترینها از بازیگرانش نیز در اینجا به طور کامل به نمایش گذاشته شده است. مطمئناً این فیلم بیشتر از سایر آثار اخیر ویلنوو این حس را تداعی میکند که او در چارچوب یک فیلمنامه گنگ و ناتوان است، اما این مانع از اثبات توانایی بی بدیل او در ارائه اثری مسحورکننده از منظر سینمای حماسی نمیشود. ویلنوو کاملاً شایسته احترام و انتخاب اسکار است، حتی اگر ناهموارترین فیلمنامه مانع از رسیدن Dune به عنوان سک اثر بزرگ در کنار Arrival و Blade Runner 2049 شود.
کاملاً واضح است که باید Dune را یکی از بهترین فیلمهایی که تا به حال از منظر بصری قوی ساخته شده است بدانیم، چرا که هنر بصری دنیس ویلنوو حتی در آهستهترین و خستهکنندهترین صحنههای فیلم کاملاً عالی است و با همراهی گرگ فریزر فیلمبردار فیلم Rogue One کاری میکند تا گسترههای طبیعی سرسبز و مجموعههای کاربردی را به ازای هر قطرهای که ارزشش را دارند، به تصویر بکشند. نمیتوان انکار کرد که عناصر کاربردی شامل صحنهها، لباسها و طراحی کلی تولید کاملاً باورنکردنی هستند،
در کنار این موارد هانس زیمر نیز موسیقی مهیج دیگری را ارائه میکند که صداهای باشکوه و اپرا گونه را با سبک شگفتانگیز راک ترکیب میکند و به Dune یک پالت صوتی منحصربهفرد را میدهد تا با تصاویر بصری آن مطابقت داشته باشد. این نواها فوقالعاده غمانگیز و یکی از پویاترین و کاملترین کارهای زیمر در سالهای اخیر است. منظره صوتی زیمر شامل آوازهای کُرال، نواختن طبل حماسی، و حتی نقاره است که تضمین میکند که این یکی از موسیقیهای خاص زیمر ایست، به وضوح این موسیقی متن چیزی است که از مکانی با اشتیاق و تعهد واقعی ساخته شده است.
کار زیمر بر احساس عموماً ماورایی Dune تأکید میکند، و موسیقی متنی را ارائه میدهد که از قراردادهای موسیقیایی فیلمهای پرفروش معمولی برای چیزی غیرمنتظرهتر و هیجانانگیزتر فاصله میگیرد. در نتیجه زیمر کاملاً برای نامزدی اسکار بهترین موسیقی متن آماده است و حتی میتواند آن را به طور کامل برنده شود. تیم صدای Dune نیز احتمالاً راهی روشن برای اسکار بهترین صدا در سال آینده خواهد داشت، زیرا تقریباً در هر لحظه، منظره صوتی کاملاً دقیق ساخته شده است تا جلوههای بصری را برجسته کند.
ویلنوو فیلمی ساخت که یک داستان ناقص را روایت میکند، هرچند که در صورت تحقق بخش دوم، احتمالا به نتیجهای بهتر ختم میشود. اما اگر قسمت دوم هرگز ساخته نشود، چیزهای زیادی را از دست خواهیم داد، اما قسمت اول همچنان حماسهای است که ارزش دیدن و تماشای مجدد را دارد. بیش از هر چیزی، این فیلم احساسی را زنده میکند که انگار شروع داستانی است که به زودی به افسانه فیلمسازی علمی تخیلی تبدیل میشود.
علیرغم اینکه اقتباس Dune ساخته دنیس ویلنوو ظریفترین و صبورترین بلاکباستر تاریخ اخیر است، احتمالاً واکنش دقیق یا صبورانهای را از سوی عموم تماشاگران سینما به دنبال نخواهد داشت. با وجود تمام برداشتها و شیرجههای عمیق Dune در شنها، حقیقت غالب و اجتنابناپذیر این نسخه از Dune این است که اساساً ناقص است. برخی ممکن است بگویند زمان اجرای Dune طولانی به نظر میرسد، اما وقتی در نظر بگیرید که چقدر ناگهانی به پایان می رسد، داستان در واقع کوتاه میشود. بنابراین، تا زمانی که وجود Dune: Part Two مشخص شود، احساس غالب در مورد فیلم جدید این است که ما را معلق میگذارد. اگرچه این بسیار ناامید کننده است، اما به طرز عجیبی درست است.
شاید فیلم Dune برای افرادی که به دنبال یک اقتباس عالی از رمان فرانک هربرت هستند، یک فیلم کامل نباشد: اما فراموش نکنید که این بخش اول یک داستان است که شاهکار نیست و نخواهد بود، اما این اثر به نوعی شبیه یکی از آن نقاشیهای ناقص ون گوگ است. اما ناقص بودن اساسی آن که شامل قطعات گمشده پازل روایی است، در صورت ساخته شدن نسخه بعدی، معنی و مفهوم ویژهای پیدا میکنند.
بیشتر بخوانید :
دیدگاهتان را بنویسید